پاپتی




صبح قهوه ام تمام شد. غروب حین برگشتن از محل کار، دیدم حال و حوصله رفتن تا پل کالج و خرید قهوه از قهوه ست را ندارم. سر خر را کج کردم سمت چهارراه استانبول و قهوه ریو.
گرچه خوب می دانم از لحاظ کیفیت قهوه، قهوه ست، یک سر و گردن بالاتر است.
اما بسوزد پدر تنبلی!
به سیاق همیشه، ۱۰۰ گرم روبوستای آسیاب شده سفارش دادم. خانم فروشنده اول دانه های آسیاب نشده قهوه را در پاکتی که تصویرش را می بینید ریخت و وزن کرد. با اضافه کردن چند دانه قهوه، عدد ترازوی دیجیتال روی ۱۰۰ ثابت شد.
قهوه را آسیاب کرد و مجدد در پاکت مالوف ریخت. در تمام این مدت من مست بوی تلخ قهوه و غرق تماشای انواع ابزار به عمل آوری این دم کردنی مخدر بودم و همکارم که از سر همراهی و رفاقت، یک ایستگاه از اتوبوس زودتر پیاده شده بود، معذب از بوی این دانه وارداتی قهوه ای رنگ فرنگی.
خانم فروشنده پاکت قهوه آسیاب شده را مجدد روی ترازو گذاشت. این بار ترازو عدد ۹۸ را نشان داد. آماده بودم که پاکت را منگنه کند و تحویلم بدهد. ۲ گرم چیزی نبود از منظر من. ولی فروشنده مجدد پاکت را برد پای آسیاب. اهرم تخلیه آسیاب را مجدد تکان داد. کمی پودر یا بهتر بگویم غبار قهوه داخل پاکت ریخت. دوباره ترازو و این بار عدد ۹۹! بخدا من راضی بودم ولی فروشنده رضایت نمی داد. مجددا ماجرا تکرار شد. اینبار ترازو عدد ۱۰۲ را نشان داد. پاکت را منگنه کرد و به همراه فاکتور تحویل صندوق دار داد.
همان لحظه ارمنی بودن صاحب مغازه و مسلمان بودم اکثریت، قلقلکم داد.

 



قضا و قدر روزگار بر این قرار گرفت که امروز نماز مغرب را در حسینیه کربلایی های گلوبندک بخوانم. اولین بار بود وارد این حسینیه نامی می شدم. علیرغم همه این سالها که محل گذرم بود!!!
فضا کاملا کربلایی است. عطری عجیب حسینیه را معطر کرده. مکبر و موذن کاملا با لحن نجفی اذکار را ادا می کنند. غالب نمازگزاران هم به سبک عراقی، بر خلاف ما ایرانی ها که کشدار، صلوات می فرستیم، جویده و تند ذکر صلوات می کنند.
اما شیرین ترین قسمت ماجرا، پذیرایی با چای عراقی از نمازگزاران پس از اقامه نماز، در صفوف بود که بسی چسبید واقعا.
اگر صاحب تجربه پیشین بودم، حتما دو استکان چای برمی داشتم که لذتی مضاعف ببرم.
حین خروج بر در و دیوار و معماری و تزئینات دقیق تر شدم.
تصویر سید صادق و سید محمد شیرازی تو ذوقم زد. ولی با دیدن عکس امام و آقا در کنارشان خودم را تسکین دادم.
خلاصه هر وقت دلتان هوای نجف و کربلا کرد، حسینیه کربلایی های گلوبندک شما را دقایقی میهمان آن حال و هوای معنوی می کند.
عکس را هم نادیده بگیرید.
خدابزرگه.

 


از دوران دبیرستان توصیف غرب زدگی را شنیده بودم. همان ایام خیلی از کتاب های جلال را خواندم اما برای مطالعه غرب زدگی توفیق نداشتم. علیرغم اینکه چند بار از کتابخانه آنرا به امانت گرفتم یا یک جلد از آن را خریداری کردم.
اما این روزها که عزمم در مورد مطالعه کتاب هایی که از تاریخ خریدشان مدت ها گذشته، جزم است.
رفتم سراغش.
هنوز هم خیلی از تحلیل ها و تفسیرهای جلال از جامعه مصداق دارد. هنوز هم غالب نسخه های او برای عبور از غربزدگی، شفاست.
و البته چقدر در غالب موارد نزدیک است نسخه های جلال به نسخه های مقام معظم رهبری.
بخشی از این کتاب خیلی جالب بود. ببینید:
ما درست از آن روز که امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم، دربان گورستان ها از آب درآمدیم



گفتا من آن ترنجم داستان زندگی مولاناست، از منظر و زبان حسام الدین چلبی که از مریدان خاص مولانا بوده و در سالهای پایانی زندگی وی، به عنوان خلیفه انتخاب می شود.
کتاب تالیف محمد قاسم زاده است و انتشارات روزبهان که همان انتشارات نادرابراهیمی است، آنرا چاپ کرده.
نثر کتاب روان و خواناست.
از پله پله تا ملاقات خدای عبدالحسین زرین کوب، روان تر است. قاسم زاده صرفا به داستان پرداخته و سعی کرده مانند زرین کوب، از ارائه تحلیل و نظریات ادبی دور بماند. در کتاب قاسم زاده بر خلاف کتاب زرین کوب، کمتر می توانید از ابیات و اشعار مولانا سراغ بگیرید.
اما از منظر من مهم ترین وجه ممیزه گفتا من آن ترنجم از پله پله تا ملاقات خدا، توصیف بسیار زیبا و رئال قاسم زاده از مجالس سماع و مکاشفات و حالات شخصی حسام الدین از سماع است. به گونه ای که مخاطب کاملا به ذهن حسام الدین هنگام سماع اشراف دارد.
از قاسم زاده پیش از این چیدن باد را هم خوانده ام. کتابی درباب زندگی رضاخان پهلوی. با تاکید بر دوران تبعید.آن هم داستانی است و خوانا.

 



چه مرگتونه واقعا با این مدل لباس پوشیدن؟ بخدا سلیقه زیبا و عقل سلیم رو ازتون گرفتن!
خشتکتون که رسیده به زانو. رو ران شلوارتون هم که حسابی پاره پوره ست. اصلا چطوری اینو پاتون می کنید؟ انگشت پاتون موقع پوشیدن این شلوارا لای شلوار گیر نمیکنه؟ از جرز شلوار پشم و پیل پاتون رو میریزید بیرون که چی آخه؟ جوراب هم که قربونش برم، حشو و زایده. یه چیزی رو عین قایق پیدا کردید پاتونو می کنید توش از روش هم کتونی فسفری می پوشید!!!
فقط خدا نکنه چیزی تون زمین بیافته و بخواید خم بشید و اون چیز رو از زمین بردارید، اونوخته که از کمر بالاتون، البته دقیق تر بخوام بگم، یه کم از کمر پایین ترتون تا هر جایی که تصور کنید زده بیرون با همه کثافاتش!!! هزار جور خالکوبی موحش هم رو بازو و ساعد دستتونه.
حاضرم قسم بخورم نمی فهمید زیبایی و تناسب چیه. بخدا.
آراستگی هنره.
هنرمند باشیم.
با شما هستم آقای محترم. بله. با خود شما.



مقتل امام حسین (ع) را علامه عسگری بسیار خوانا و مختصر به رشته تحریر درآورده.
برای من که اولین کتاب مقتل بود که توفیق مطالعه اش را داشتم، مطالعه این کتاب تجربه خوبی بود. اگرچه در برخی موارد مانند وداع امام حسین (ع) یا غارت خیمه ها، نویسنده سکوت کرده ولی شیوایی قلم و اختصار مباحث باعث جذابیت مضاعف کتاب شده.
اما مطالب مهم تر سلیقه بسیار خوب تیم هنری کتاب است. طرح جلد مفهومی بسیار زیبا و صفحه بندی حرفه ای و هنرمندانه کتاب در عین استفاده از تمام قابلیت های چاپ دورنگ جهت ارائه مباحث افزوده، در قالب پانوشت و تحشیه، به گونه ای که اولا سررشته مطلب از دست مخاطب خارج نشود و ثانیا مخاطب را سردرگم ننماید، به شدت تحسین برانگیز و قابل الگو برداری است.
خلاصه کتابی بود که حالمان را بهتر کرد. از لحاظ محتوا، گرافیک و چاپ کلی مطلب آموزنده برای من داشت.
ضمنا:
اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا 



امسال حضور در این اجتماع عظیم حسینی روزی ام نبود. گرچه تلاشی هم جهت حضور نکردم.
به علت تداخل کار و ملاحظه مرخصی و آلاخون والاخونی شش روزه ی اونجا رفتنم نیامد اصلا.
ولی دلم تنگ شد.
برای شور و حال شهر، برای بوی خون و اسفند و گوسفند که وقتی ترکیب می شوند، عجیب بوی خوشی در فضا متراکم می کنند.
برای کوفتگی بعد از ساعت ها ایستادن و سینه زدن، برای شلوغی و ازدحام سر خیابان فردوسی و برای قدم کوبیدن حین رجزخوانی کلامی.
ولی.
بعد از سی چند سال حضور در این مراسم ، اعتراف می کنم پخش زنده تی وی، اینستا و . یک هزارم حس موجود در مراسم را به بیننده انتقال نمی دهد. کمی غلیظ تر بخواهم بگویم می گویم حتی در مواقعی موجب وهن می شود. مخصوصا در چنین مراسمی با این حجم مخاطب، این سبک ویژه عزاداری و زبان غالب و رایج آن و البته بدتر از همه تلاش مذبوحانه مداح و دست اندرکاران برای پوشش همه انواع مخاطبان ملی و بین المللی.
دسته عزاداری حسینیه اعظم مراسم حاج محمود کریمی در چیذر نیست که مخاطب براحتی در حس و حال معنوی روضه قرار گیرد. گرچه حتی چیدر هم این گستره زمانی از آنتن تی وی را آنهم بطور زنده، پوشش نمی دهد.
گاهی باید از فضا و جو بیرون آمد و از بیرون قضاوت کرد.
گرچه شاید برای شمایی که هیچ گاه فضای ملموس این اجتماع را درک نکرده باشید، تی وی حظ بصری وافری را فراهم بیاورد ولی آنچه در رسانه می بینید، صرفا یک روکش ناقص مشمئز کننده است برای تبلیغ یک مراسم ناب حسینی!!!

 



امشب وسط روضه هواشو کردم بدجور.
یک جنس دلتنگی خاص.
گرچه همین یک ساعت پیش تلفنی باهاش صحبت کرده بودم ولی دلم هواشو کرده.
نمی دونم حکمتش چیه که وسط روضه حضرت علی اکبر(ع)، آدم هوای باباشو کنه.
کاش تهران بود.
کاش من اونجا بودم.
قطعا لحظه ای در دیدارش تعلل نمی کردم.
وسط واحد خوندن حاجی، اینستا رو چک کردم.
حسینیه اعظم فیلم دسته فردا رو آپلود کرده.
جایی از فیلم با بابا مصاحبه کرده.
غربت بده.
خوب غربت هم بده.
الحمدلله علی کل حال

 



حضرت انبر قفلی تشریف دارند.
از اعزه و اوتاد.
مطلقا از این بزرگوار غافل نشوید.
علیکم با الانبر قفلی.
۹۹/۹ درصد از کارهاتون با کمک این بزرگوار حل میشه بعون الله.
اون یک درصد باقی مانده را هم یک آچار فرانسه با کمک انبرقفلی حل خواهد کرد قطعا.
برخی از اهل فنون ذوالفنون در مناجات های خود فرموده اند:
خداوندا، آنکه را انبر قفلی دادی چه ندادی و آنکه را انبر قفلی ندادی چه دادی؟
اگر جعبه ابزارتان مزین به انبر قفلی است که بسی سعادتمندید اگر نه که حتما سریعا یکی ابتیاع فرمایید.



دیشب ایران مال بودم.
به بهانه برگزاری نمایشگاه کیف و کفش چرم و الخ.
ضمن نقد جدی به تبلیغات گسترده این نمایشگاه کذایی که علی الظاهر فقط برای حضور پررنگ مردم جهت بازدید از پروژه عظیم (به معنای واقعی)، ایران مال بود، باید گفت.
غالب مردم، علی رغم آنچه تبلیغات می شود و می شنویم و به نظر می رسند، مذهبی هستند، الحمدلله.
چرا؟
مشت نمونه خروار. سر صلوه مغرب، همه نمازخانه های ایران مال، مالامال از انواع آدم ها بود. از فکل زده سه تیغ تا ریشوی دمپایی پوش. جالب تر، مقید بودن جماعت به نماز اول وقت بود. مذهبی بودن ما جماعت در چنین بزنگاه هایی خیلی به چشم می آید. امتحان کنید. هر جا هستید موقع نماز، سری به نمازخانه ها بزنید. طیف رنگین کمانی اهل نماز اقلا در بخش مردانه خیلی به چشم می آید. مخصوصا مناطق بالاشهر یا لاکچری اصطلاحا.
حالا چرا حضور این مردم اهل نماز در مساجد کمرنگتر است یا رغبتشان به نماز جماعت کمتر.
بحثی است که در مجال دیگری شاید به آن بپردازم ان شاالله.

 



میلاد حضرت پیامبر مبارک.
اومدم اعتراف کنم و برم.
اعتراف می کنم که از گرانی بنزین اصلا ناراحت نشدم، چون انصافا ارزون بود. ارزون تر از آب معدنی!
ولی ناراحتم از مسئولین.
فرقی هم نمی کنه، دولت، مجلس، قوه قضائیه و سایرین.
که اغلبشون ملبس به لباس مقدس ت هستند ولی فراموش کردند نباید به مردم دروغ گفت.
مدت ها همه در انواع مصاحبه ها، اعلام کرده اند دولت و مجلس و . برنامه ای برای افزایش بهای بنزین ندارند. یا اذعان کرده اند، بهای بنزین در سال ۹۸ تغییری نخواهد کرد و .
همه این مصاحبه ها و اخبار هم فی المجلس قابل جستجو و استخراج از اینترنته.
اما.
همین بزرگواران یک شبه، در سکوت خبری، آنهم به اسم شورای نمی دانم چی سران سه قوه، گند می زنند به هر آنچه قبلا گفته بودند.
قبل ترها حرف مرد سند بود. اعتبار داشت. از مسئولان نظام اسلامی، انتظار بیش از این بود. یا بهتر بگویم اصلا انتظار نمی رفت این رفتار.
با این اوصاف الان مردم به کدام یک از حرف های مسئولین اعتماد کنند؟؟
خوب که دقت می کنم می بینم بخدا مردم تقصیری ندارند که با کوچکترین شایعه، در این ۶ ماه اخیر، مقابل پمپ بنزین ها صف می کشند و .
پی نوشت:
می شد دروغ نگفت. می شد اعلام کرد برنامه دولت متعاقبا برای افزایش قیمت بنزین اعلام خواهد شد و هزاران مدل توریه و . دیگر.
تمت.


 


قاف را یاسین حجازی در مورد زندگی آخرین پیامبر نوشته و شهرستان ادب آنرا به چاپ رسانده. کتابی با بیش از ۱۱۰۰ صفحه مطالب که البته اگر چنانچه سبک صفحه آرایی آن تغییر کند، ای بسا بشود محتوا را در قالب ۵۰۰ صفحه نیز ارائه کرد. در این حالت شاید مخاطب با دیدن این حجم کتاب از تورق آن نترسد و کتاب را مطالعه کند.علیرغم اینکه متن کتاب برآمده از سه متن کهن فارسی درباب زندگی پیامبر اسلام است، اما بسیار خوانا و محرک است. یاسین حجازی موفق شده به زیبایی متون را دسته بندی و ویراستاری کند. داستان ا و وقایع بسیار نو و البته دلنشین هستند. البته برخی اوقات اینقدر نو و تازه هستند که مخاطب در سند آنها شک می کند. هنوز هم برخی از داستان های این کتاب از منظر من و کسانی که ماجرا را برایشان تعریف کرده ام، مبهم و در برخی موارد غیرقابل استناد است. آنم به این دلیل که در جایی ندیدم و نشنیدم!!! کاش در باب سند محکم و قطعی این داستان ها، بیشتر بحث می شد. البته شاید در مقدمه این بحث شده ولی من از آن سرسری گذشته ام. 

زیباترین بخش کتاب، مربوط به بخش معراج پیامبر اکرم است. این بخش را مطلقا از دست ندهید.

از حجم کتاب و عبارت متون کهن فارسی هم نترسید. قاف را بخوانید و لذت ببرید. 

 

ضمنا دم بیان با این ویژگی ارسال مطلب با پیامکش هم گرم.

من بعد بیشتر مطلب می نویسم اینطوری.


ساعت مچی دوست دارم.
قطعا اگر تمکن مالی داشتم، یک کلکسیونر ساعت می شدم.
از همون ابتدای کودکی اصرار داشتم که ساعت بیاندازم.
امروز که خیلی ها بواسطه موبایل از ساعت مچی چشم پوشی کردن، آدم های ساعت دار، خاص به نظر میان.
هنوز هم از ایستادن مقابل ساعت فروشی های حول و حوش پلاسکوی مرحوم و تماشای ساعت های اصیل و قیمتی سیکو و سیتیزن لذت می برم.
ساعت علاوه بر اعلام زمان، با انداختن در دست راست، نشانه ای از چپ دست بودنم است.
این موضوع احترام ساعت را برایم مضاعف می کند.


آدم ها معیار ارزیابی شون از بقیه متفاوته.
اصلا به تعداد آدم های روی زمین، معیار ارزیابی وجود داره.
مثلا فلانی که شخصیت بسیار مقبول و مورد اعتمادی از منظر منه، آقای x رو به عنوان گزینه ای دارای صلاحیت ویژه برای تصدی فلان پست معرفی کرده.
طرف رو منصوب کردن و به کار گماشتنش.
۲ سال یا شاید هم بیشتر از اون روز گذشته.
آقای x در آن پست هیچ کارایی نداشته.
اصلا موفق نبوده.
اعتماد من به معرف خدشه دار نشده ولی به این نتیجه رسیدم که معیار او با معیار من فرق دارد.
معرف هر قدر هم در کارش موفق و امین و متخصص باشد در کار من تخصص نخواهد داشت و شناخت کاملی از شرایط و ویژگی های تصدی آن شغل نمی تواند داشته باشد.
فلذا اعتماد ۱۰۰ درصد و تکیه به ارزیابی دیگران کار درستی نیست.
معیارهای هر کس ویژه خودش بوده و قابل تعمیم مطلق نیست.
موضوع موضوع فراگیری است.
از انتخاب شغل و همسر تا انتخاب های بزرگتر!


سالها پیش وقتی بچه بودم و مدرسه می رفتم.
وبا شایع شده بود .
یادمه مادرم آب رو می جوشوند و میریخت تو قمقمه.
تاکید داشت از آب لوله کشی مدرسه و آبخوری آب نخوریم.
همه مادرها اینطور بودند. همه دانش آموزا هم قمقمه می آوردند مدرسه. در انواع اقسام مدل ها.
طرف کتاب ها رو با کش میبست و کیف نمیاورد ولی قمقمه رو حتما با خودش میاورد.
وبا با اون اوضاع بهداشتی و فرهنگی دهه شصت و هفتاد، با همه دارو و امکانات نداشته، آسیبی به ما نزد.
این که یه جور آنفولانزاست.
بره یه قل دوقل بازی کنه.


هی می خوام غر نزنم.
نمیشه.
طرف پیشنهاد کار پژوهشی میده.
معیار جبران زحمتش، تعداد کلمات خروجی پژوهشه.
یعنی شما هیچی نخون، ولی صدهاصفحه خزعبل بنویس.
خدا تومن بزن به جیب.
عوضش هزارها صفحه بخون، یک صفحه خروجی به درد بخور بده.
بهت چی میدن به عنوان دستمزد؟
بوی گوز بز!!!
افساد فی الارض اینه.


کسانی که اهل طبیعت گردی و کوهستان یا اهل جبهه و جنگ هستند، غالبا بسیار با پدیده توالت صحرایی مواجه می شوند، یک چهاردیواری ساخته شده با ۴ علمک چوبی یا فی که با گونی محصور میشود. درحالت متمدن البته از تیرچه بلوک هم استفاده می گردد.
این قبیل فضاها غالبا از فیض در محروم بوده و با یک تکه گونی یا پارچه که انتهای آن با سنگریزه جهت جلوگیری از اهتزاز، مزین شده، در دار می شوند.
سوراخ های درشت، در چهاردیواری این فضا، از جمله شاهکارهای معماری محسوب می شوند چرا که از قدرت تخریب بادهای صحرا و کوهستان در برابر این بنای متزل کاسته و بر استحکام آن می افزایند. از طرفی شاید نقش تهویه را هم به خوبی ایفا می کنند. توالت های صحرایی غالبا سقف ندارند و چراغشان روزها نور خورشید و شبها تلالو ماه و ستارگان است.
تامین آب در این سرویس های بهداشتی اغلب با کمک آفتابه یا بطری های آب معدنی آنهم به صورت اکسترنال تامین می شود. یک چشمه آب یا رودخانه ای در فاصله نه چندان نزدیک به بیت الخلا منبع تامین آب برای طهارت مراجعه کنندگان است. شایان ذکر است بنابر ملاحظات بهداشتی، این wc ها را در فاصله ای دورتر از منابع آبی بنا می کنند.
اما یکی از وجوه عمده تمایز این توالت ها، با توالت های رایج، محل دفع فضولات یا اصطلاحا کاسه توالت است. چاهی به عمق نیم متر تا سه متر برای این منظور حفر می شود. عمل دفع بالای این چاه صورت میگیرد. جذب مواد نیز از طریق خاک انجام می شود. فضولات آبکی که براحتی جذب خاک می شوند ولی سایر فضولات تا مدت ها در فضای متعفن چاه جا خشک می کنند و روی هم تلنبار می شوند. البته در محلهای صاحب دار و تحت نظارت بهداشت، هر از چندگاهی پودرها و مواد ضدعفونی کننده و تجزیه کننده، به چاه ریخته می شود تا فساد سریعتر انجام شود.
وضع این سرویس ها در گرمای تابستان بواسطه حضور انواع ات مهوع تر می شود. انواع ات ضمن نشستن و تماس با انواع فضولات، سر و صورت و سایر اعضای شما را مورد عنایت چندشناک خود قرار می دهند
به گونه ای که گاهی صدای ویز ویز مگس های این توالت ها دم گوش شما، می شود کابوس شبانه تان.
اما علاوه بر فضولات مایع و جامد و امولوسیون، کف چاه این سرویس ها که مانند قبری کوچک حفر می شوند، گاها اشیائ ارزشمندی نیز دیده می شود. وسایلی که از جیب کوهنوردان و طبیعت گردان در دل شب یا گرمای روز درون چاه افتاده و صاحب آن به واسطه تاریکی یا کثافت فضا، متوجه افتادن آنها نشده است.
کف این سرویس ها غالبا خاکی بوده و در نسخه های متمدن و پیشرفته از بتون نیز استفاده می شود.


سلام
صدای مرا از قطار صبحگاهی تهران- فیلان می شنوید.
ساعت ۶/۲۰ است، غالب مسافران در حالی که اغلب لباس های گرم و پالتوها و کاپشن های خود را بر تن دارند،  مشغول کلنجار رفتن با  مدل خوابیدن خود روی صندلی های غیر منعطف  قطار هستند.
همین الان مامور خدوم قطار با چرخش سر رسید و  به گونه ای که صدایش مزاحم ملت خواب آلود نشود،  گفت: چایی، نسکافه!
پیرزن جلویی ام که سعی کرده به زور آرایش و لباس های امروزی و جوانانه، سن خود را کمتر از معمول نشان دهد، چای خرید.  یحتمل با کیک.
دو تا چای تلمبه ای با دو تا کیک شد ۱۰ تومن!
تورم بیداد می کند.
پیرزن دست های کارکرده، فرسوده و پر از لک دارد.
تنها راه تشخیص سن و سال ایشان برای منی که پشت سرش نشستم همین است.
والا به توجه به پوشش اش، حتما چند ده سالی در محاسبه سن اشتباه می کردم.

 


بعد از ۶ ساعت رسیدیم.
بخاری قطار سگ صاحاب هم خراب بود
۶ ساعت با کاپشن زمستونی روی صندلی ننشستید، تا پوزیشن نشستن یادتون بره.
همه اینها جهندم!
غرولندهای پیرمرد یک کلیه ای پشت سرم و تماس های مکررش با راه اهن، پلیس ۱۱۰  و اورژانس من باب شکایت از سرد بودن دمای قطار،  روحا مچاله ام کرد کلا.
دل و دماغ عقد ندارم.
مگر ناهار به وجدم بیاره!
امیدوارم سریلند و پیروز باشم!


یه ضبط صوت کاست خور دارم.
آیوا
۱۰۰ وات
دوکاسته
دو لب!
مدت ها بود نوار که میانداختم، صدا کیفیت مناسبی نداشت.  خود به خود و به مرور زمان صدا ضعیف می شد.
امروز یهو به ذهنم حواله شد که مثل گذشته ها، هدش رو با ادکلن و پنبه بشورم.
ضبط که درست شد، هیچ!
الان نوار و ضبط و دستهام، همه بوی ادکلن میدن!
لامصب این ادکلنه رو لباس ، برا مهمونی این ماندگاری رو نداره که الان رو ضبط و نوار و دستم داره!!!
بخدا.


امروز دیرتر از همیشه راهی محل کارم شد.
دروغ چرا، حسش نبود.
آدم هایی که این ساعت از روز  سرکار میرن، جنسشون با اونهایی که صبح زود میزنن بیرون فرق داره غالبا.
مخلص کلام بازاری اند.
سروکارشون با انواع افسام آدم هاست.
چک  دارند، طلبکارند، بدهکارند.
با خودم فکر میکردم چقدر خوشبختم که لازم نیست با انواع اقسام  آدم ها سروکله بزنم. نه حسشو دارم، نه روحیه شو. 
خدا رو شکر که علیرغم همه سرشلوغی های کاری، با چند نفر آدم محدود که  روحیه و نظام فکری شون  رو درک می کنم، کار می کنم.  گرچه قطعا درآمد یک آدم بازاری رو ندارم اما با همین  شندرغاز، کار مورد علاقه ام رو انجام میدم.
همین بسه.


ستار پینه دوز یکی از شخصیت های اصلی رمان کلیدر نوشته محمود دولت آبادی است.
پینه دوزی که  پیامبروار ناگهان کنار گلمحمد کلمیشی قهرمان داستان ظاهر میشود و به نوعی نقش عقل منفصل گلمحمد را ایفا می کند.  
ستار توده ای است و تفکرات چپ دارد.
گلمحمد واگویه های خود را، دلگویه های خود را با ستار درمیان میگذارد و ستار خواه ناخواه، تفکرات و مجاهدت های گلمحمد را  تئوریزه  می کند.
هر مجاهدی، هر گلمحمدی، هر عصیانگری، هر آدمی ستاری پیش خود نیاز دارد. ستاری که همچون خضر سنگ صبور و راهنمایش باشد.

 

چقدر رنده محمود دولت آبادی با ساخت این اسم و فامیل.
ستار
پینه دوز
کسی که بسیاری از عیوب را می پوشاند و در عین حال کارش وصله پینه کردن است!!!
فتح بابی بود!


خوشبحال پزشکا و پرستارا.
بهشون غبطه می خورم این روزها.
حس خوبیه، صحت و سلامتی را برای بیماران به ارمغان آوردن.

خوشبحال کسانی که بای نحو، در این ایام به مردم خدمت می کنند.

بدا به حال من و امثال من که پشت میزها، نمی دانیم چه کار می کنیم!!!


با اکراه شروع به مطالعه کردم. روزها در کیف با خودم به محل کار بردمش.

تا روزی هوس مطالعه به سرم بزند ولی حربه خوبی نبود.

قرنطینه نوروز 99، من باب همه گیری کرونا یا همان کویید 19، بهانه خوبی شد برای شروع کتاب.

کتابی که به محض شروع، میل به مطالعه و اتمام آن، شعله ور شد. 

نثری خوب، روان و عالی و داستانی که مخاطب را تشنه تا انتهای ماجرا میکشد و می برد. 

فراز و نشیب زندگی احمد، مزید بر جذابیت داستان است.

کتابی که بر خلاف کتاب هایی از این دست، از نظریه پردازی های تئوریک و نظری به دور است.

نقش پررنگ و برجسته دوستان و یاران احمد، بالاخص اعضای هیئت موتلفه اسلامی در کنار پرستاران و دکترهای بیمارستان شهربانی، تلنگری خوب برای مخاطب امروزی داستان است.

خاطرات احمد از دوران هم بندی با آیت ا. طالقانی، منتظری و هاشمی رفسنجانی خواندنی و جالب است.

اعتراف می کنم، وسوسه شده ام کتاب های بیشتری از این قسم تورق کنم


مدتی بود درگیر مزخرفات کتاب:
چگونه درباره کتاب هایی که نخوانده ایم، حرف بزنیم؟
بودم. حاصل تهوع اندیشه های آقای پی یر بایار و ترجمه آقای محمد معماریان و خانم مینا مزرعه فراهانی. منتشر شده از انتشارات ترجمان.
غالبا انتهای هر کتابی نقد و نظرم رامی نویسم.
هوالحی
در ایام شیوع کرونا خواندم. مالی نبود. یک سری مغالطه و .
برای من کتابخوار چیزی جز یک سری صغری و کبری بی سر و ته بود.
البته آشنایی با برخی واژه ها مثل "کتاب درونی"، "کتاب پوشانی" و . غنیمتی بود.
با همه تاکیدات کتاب، بر کتاب نخواندن، معتقدم هر کتابی برای مخاطبش آورده ای دارد، حتی شده این آورده ها، چند واژه و لغت باشد.



موضوع انشا:
قرنطینه را چگونه میگذارنید؟
بسمه تعالی
قلم در دست میگیرم و در دریای خروشان کلمات غرق می شوم.
۱-خواب
۲- کتاب
۳- کباب
این بود انشای من.
اعتراف می کنم که این قرنطینه خوب داره بهم می سازه.
اصلا حاضرم حبس خانگی رو قبول کنم.
خانم های خانه دار چرا قدر نمیدانند در خانه ماندن را.
اصلا صفاسیتی.


کسانی که رعایت نمی کنند و بدون ملاحظه و اضطرار از خونه بیرون می زنند در این ایام.
مدیونند.
مدیون پرستارانی که قریب یک ماه است از خانواده خود دورند.
مدیون کسانی که به امید کنترل بیماری در جامعه تن به در خانه ماندن داده و از ملاقات عزیزترین کسانشان محروم   شده اند.
مدیون همه کاسبان و  بازاریان و دست فروشانی که رونق کسب و کارشان منوط به رونق سلامتی مردم است.
مدیون بچه های جهادی که شبانه روز در بیمارستان ها و کوچه ها مشغول خدمت اند.
من یکی از حقم نمی گذرم.
مدیون دیگران نباشیم!
اگر هوای خودمان را نداریم.
اگر هوای عزیزانمان را نداریم.
هوای بقیه را داشته باشیم.


یکی از بهترین خاطرات ما مربوط میشه به چهارشنبه سوری هایی که مادر بزرگ به تعداد بچه ها و نوه ها و عروس ها و دامادها، اینطوری تخم مرغ رنگ میکرد و بعد از درکردن ترقه و پریدن از آتش، پس از صرف غذایی محلی به نام شش انداز”، هر کس به قید قرعه یک تخم مرغ برمیداشت.
نخ و پوست پیاز را از دور تخم مرغ باز می کرد و با دقت به تصاویر چاپ شده روی تخم مرغ، نگاه می کرد و با توجه به آرزوهای خود، فال خوش می زد.
مادر بزرگم متخصص تفسیر تصاویر روی تخم مرغ چهارشنبه سوری بود.
خدایش بیامرزد.


جای گابریل گارسیا مارکز خالی که کتابی تالیف کنه با عنوان:

عشق سالهای کرونا.

به نظر شیوع و همه گیری این ویروس، پتانسیل خوبی برای نوشتن رمان، ساخت فیلم و .  دارد.

در آینده سال شیوع کرونا مبدا تاریخ خواهد شد.  آیندگان در جواب سوالات تاریخی فرزندان خود میگویند: سالی که کرونا شایع بود.
چیزی مثل عام الفیل.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها